بدون عنوان
عزیز دلم،نورچشمم سلام.
چقدر شرمندم عروسکم...چقدر گذشت و این وبلاگ رو ننوشتم و تو بزرگ شدی!
ولی هنوز انقدر بزرگ نشدی که بتونی اینجارو بخونی و بدونی چی نوشتم.4 سالته و 4 ساله عزیزدل ِمنی.
ننوشتن این وبلاگ هیچی از محبت من به تو کم نکرد که تو بزرگ تر شدی و مهربون و این عشق شد دوطرفه.وقتی که بی هوا میای منو می بوسی،وقتی که به زور منو شب نگه میداری خونتون و کنار خودم می خوابی،وقتی که از ته دل میگی آبجی،کلی خدارو به خاطر بودنت و داشتنت شکر می کنم.
از خدا میخوام قلبت همیشه همین طور مهربون بمونه،و سال ها بعد همین سادگی و صمیمیت 4 سالگیتو داشته باشی.مایه ی افتخار خانواده باشی.درست برام خیلی مهمه،اما جلوتر از اون باید یاد بگیری انسان خوبی باشی.
چندوقت پیش تو مسجد یه بچه یه ساله کل صورتتُ چنگ انداخته بود،خیلی ناراحت شدم و پرسیدم تو چرا هیچ کاری نکردی؟ گفتی:آخه اون بچه بود!
و من چقدر حیرت کردم از این که تو چقدر بزرگ و خانوم و مهربون شدی.
عشق ِآجوش دوست دارم